جشنواره كودك و نوجوان
بدون عنوان
بدون عنوان
اولين جشنواره كودك و نوجواني كه رفتي .
پسر مامان سلام . امروز كه اين مطالب رو مي نويسم از شر اون ويروس بي ادب خلاص شدي و حالت الحمد الله خوبه . پريروز من و تو خاله غزال و داداش آروين به فرهنگسراي فردوسي رفتيم تا در جشنواره شركت كنيم و هدف من اين بود كه با جمع بيشتر آشنا بشي ( البته تو بچه ها رو خيلي دوست داري ) و هم اينكه از الان با خلاقيت و نوآوري آشنا بشي مامان گلي . البته بخاطر گمبول ما ديرتر رفتيم و تنها قسمت نمايش رفتيم . من تو رو گذاشتم زمين تا با آهنگ هايي كه نواخته مي شد برامون ني ناي ناي كني ... مامان فداي اون مچ دستت بشه كه با هر آهنگي قرش ميدي ... خلاصه 1 ساعتي براي خودت خوش بودي و كلي خاطر خواه جمع كردي ....
نویسنده :
مامان ليلي
15:02
اولين جشنواره كودك و نوجواني كه رفتي .
پسر مامان سلام . امروز كه اين مطالب رو مي نويسم از شر اون ويروس بي ادب خلاص شدي و حالت الحمد الله خوبه . پريروز من و تو خاله غزال و داداش آروين به فرهنگسراي فردوسي رفتيم تا در جشنواره شركت كنيم و هدف من اين بود كه با جمع بيشتر آشنا بشي ( البته تو بچه ها رو خيلي دوست داري ) و هم اينكه از الان با خلاقيت و نوآوري آشنا بشي مامان گلي . البته بخاطر گمبول ما ديرتر رفتيم و تنها قسمت نمايش رفتيم . من تو رو گذاشتم زمين تا با آهنگ هايي كه نواخته مي شد برامون ني ناي ناي كني ... مامان فداي اون مچ دستت بشه كه با هر آهنگي قرش ميدي ... خلاصه 1 ساعتي براي خودت خوش بودي و كلي خاطر خواه جمع كردي . بعد از جش...
نویسنده :
مامان ليلي
15:02
خاطرات تولد داداش آروين
پسر فضول مامان سلام . حالت خوبه ؟ ١٦ تیر ماه تولد یکسالگی داداش آروین بود شب رفتیم خونشون . وای که چقدر فضولی کردی... انگار تولد تو بود . از پشت میز و کیک بیرون نمیومدی . با داداش آروین هم کلی بازی کردین و تو سر و کول هم دیگه . سعی می کردی وسایلشو ازش بگیری و فرار کنی . جالب اینکه خودت به تنهایی نمیتونی بلند بشی و داداشی رو پرت می کردی و بعد هم تکیه گاش می کردی تا بتونی بلند بشی. امان از دست فضولیات ... عاشق راه رفتن هم که هستی . اون شب ، وقتي از تولد برگشتيم ديگه حال نداشتيم ولي تو هنوز مي چرخيدي .واي ي ي ي ي مامان عاشقته عزيزم . مي بوسمت .... ...
نویسنده :
مامان ليلي
13:56
خاطرات تولد داداش آروين
پسر فضول مامان سلام . حالت خوبه ؟ ١٦ تیر ماه تولد یکسالگی داداش آروین بود شب رفتیم خونشون . وای که چقدر فضولی کردی... انگار تولد تو بود . از پشت میز و کیک بیرون نمیومدی . با داداش آروین هم کلی بازی کردین و تو سر و کول هم دیگه . سعی می کردی وسایلشو ازش بگیری و فرار کنی . جالب اینکه خودت به تنهایی نمیتونی بلند بشی و داداشی رو پرت می کردی و بعد هم تکیه گاش می کردی تا بتونی بلند بشی. امان از دست فضولیات ... عاشق راه رفتن هم که هستی . اون شب ، وقتي از تولد برگشتيم ديگه حال نداشتيم ولي تو هنوز مي چرخيدي .واي ي ي ي ي مامان عاشقته عزيزم . مي بوسمت .... ...
نویسنده :
مامان ليلي
13:56
كم كم ياد ميگيري راه بري...
سلام پسر مامان . اميدوارم كه هميشه سلامت باشي . هيچ چيز براي پدر و مادر از اين شيرين تر نيست كه فرزندشونو در سلامتي ببينن. آقا ارسطو بايد خدمتتون عرض كنم كه اگه خدا بخواد و كمي هم از تنبل بازي دست برداري ، ديگه داري ياد ميگيري كه راه بري. البته الان تا چندين قدم هم راه ميري ولي يا مي خواي سرعتي بري كه ميافتي يا اينكه بايد حتماً دستتو بگيرم . ولي خدا بخواد تا چند روز ديگه ( قبل از يكسالگي ) پروسه راه رفتن و كاملاً ياد ميگيري . به اميد حق ...
نویسنده :
مامان ليلي
14:15
كم كم ياد ميگيري راه بري...
سلام پسر مامان . اميدوارم كه هميشه سلامت باشي . هيچ چيز براي پدر و مادر از اين شيرين تر نيست كه فرزندشونو در سلامتي ببينن. آقا ارسطو بايد خدمتتون عرض كنم كه اگه خدا بخواد و كمي هم از تنبل بازي دست برداري ، ديگه داري ياد ميگيري كه راه بري. البته الان تا چندين قدم هم راه ميري ولي يا مي خواي سرعتي بري كه ميافتي يا اينكه بايد حتماً دستتو بگيرم . ولي خدا بخواد تا چند روز ديگه ( قبل از يكسالگي ) پروسه راه رفتن و كاملاً ياد ميگيري . به اميد حق ...
نویسنده :
مامان ليلي
14:15